کتاب روی ماه خداوند را ببوس؛ جدال نرم اعتقادات
کتابهای رمان از محبوبترین کتابها هستند. از جمله این کتابهای رمانی که اخیرا طرفداران زیادی داشته، کتاب روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور است. این کتاب درون مایهای اعتقادی مبتنی بر شک دارد. در کل داستان جدال بر سر مسائل اعتقادی است. اینکه آیا خداوندی وجود دارد؟ اگر وجود دارد چرا این همه گرفتاری برای اهالی زمین پیش میآید؟ چرا این همه مریضی و بدبختی وجود دارد؟ و سوالاتی از این قبیل که نویسنده میکوشد آنها را از زبان کاراکتر اصلی داستان که یونس نام دارد، بیان کرده و با زبان کاراکترهای دیگر که هر کدام به نوعی با شخصیت داستان در ارتباطاند پاسخ دهد.
اگر چه بسیاری از سوالات اعتقادی واقعا پاسخ مشخصی نداشته یا حتی پاسخ آنها قانع کننده نیست، اما در این کتاب سعی شده به زبان داستان به این سوال که آیا خداوندی وجود دارد؟ جواب قابل تاملی داده شود. با کاغذرنگی همراه باشید.
در لابهلای این سوالات ردپای عشق نیز به چشم میخورد. یونس برای تز دکتری خود درگیر یک پرونده خودکشی است و شرط ازدواج با دختری که دوستش دارد هم حل این پرونده و گرفتن مدرک دکتری است. اما متاسفانه پرونده آنقدر مبهم شده که یونس ظاهرا به هر دری میزند بسته است. او هر قدم پیش میرود گویی از ماجرای خودکشی مرموز دکتر پارسا دورتر میشود. بدتر از همه اینکه سوالات اعتقادی ذهن یونس هم مانع دیگری برای رسیدن به دختر موردعلاقهاش شده و او را حتی تا سرحد جدایی هم پیش میبرد.
داستان گاهی غمانگیز، گاهی سرشار از عشق و امید و گاهی پر از درد است. کل داستان در 20 سکانس روایت میشود و در هر سکانس در عین اینکه پیوستگی مطلب رعایت شده، جنبههای مختلف زندگی یونس روایت میشود.
متن داستان سلیس و روان است. محیط بهخوبی توصیف میشود و حتی میتوان آن را بهخوبی حس کرد. نویسنده سعی کرده داستان را بر پایه اصول فلسفی بیان کند. به نظر میرسد او افکار دینی، معرفت شناسی و اندیشههای خود را از زبان شخصیت های داستان بیان میکند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو ومونس رفتهید توی دشت و اونجا صدای خدا رو شنیدهاید که گفته بود دارید دنبال چی میگردید؟ و تو گفته بودی دنبالِ تو، داریم دنبال تو میگردیم. بعد اون صدا گفته بود برای پیدا کردن من که نمیخواد این همه راه بیایید توی دشت و بیابان. گفته بود من توی سفره خالی شما هستم. توی چروکهای صورت عزیز. توی سرفههای مادربزرگ. توی شیارهای پیشونی پدربزرگ. توی نالههای زنی که داره وضع حمل میکنه. توی پینههای دست آدمهای بدبخت و فقیر.
توی آرزویهای دخترهای فقیر دمبخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بالدار بیاد و اونها رو از نکبت فقری که توش گیر کردهاند نجات بده. توی عینک ته استکانی چشمهای پدران ناامیدی که با جیب خالی، بچههای مریضشون رو از این دکتر به اون دکتر میبرند. توی دل دوتا پسر بچهی دبستانی که سر یک مدادپاکن توی خیابون با هم دعواشون میگیره. توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه اما از زن و بچههاش خجالت میکشه.
تو دل زن اون تعمیرکاری که دوست داره شبها که شوهرش از کار برمیگرده خونه، دستهاش از کار و روغن و گریس سیاه باشه که یعنی اون روز کاری بوده و شوهره پولی درآورده و به همین خاطر اول به دستهای شوهرش نگاه میکنه ببینه سیاهند یا نه؟ توی دل اون شوهره که اگه دستهاش سیاه نباشن ساکت میره یک گوشه اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچههاش میگه خدا بزرگه خدا بزرگه نمیذاره اون راحت بخوابه. توی فکرهای اون فیلسوف بیچاره که میخواد من رو ثابت کنه اما نمیتونه. توی نمازهای طولانی آن عابد که خلوت شبانهش رو حاضر نیست با همه دنیا عوض کنه.
توی چشمهای سرخ شدهی کسی که به ناحق سیلی میخوره اما خجالت میکشه گریه کنه. توی اندوه بزرگ و عمیق پدری که جسد پر از خون پسرش رو از جبهه میآورند و فقط به چشمهای پسره نگاه میکنه و صورتش خیس اشک میشه. توی زبان طفل شش ماههای که از تشنگی خشک شده بود و به جای سیراب کردنش تیر به گلوش زدند. توی شرم پدر اون طفل که از زنش خجالت میکشید اون رو با گلوی پاره به مادرش برگردونه. توی خاکهایی که روی شهید ریخته میشه.
توی اشکهای بچهای که برای اولینبار از درد بیپدری گریه میکنه و حتی معنای یتیم شدن رو نمیتونه بفهمه. توی تنهایی آدمها. توی استیصال آدمها. توی استیصال. توی استیصال. توی خدایا چه کنمها ؟ توی خوشحالی شبعید بچهها. توی شادی عروسها. توی غم تمام نشدنی زنهای بیوه. توی بازی بچهها. توی صفا. توی پاکی. توی توبه. توی توبههای مکرری که دائم شکسته میشن. توی پشیمانی از گناه. توی بازگشت به من. توی غلط کردمها. توی دیگه تکرار نمیشه.
توی قول میدم دیگه بچه خوبی باشم. توی دوستت دارم. توی آدمهایی که خودشون شدهاند بهشت. توی علی (ع) که بهشت متحرکه. و باز هم توی علی. توی نماز علی. توی اشکهای علی. توی غمهای علی. توی لبهای مونس که روزی سهبار مهر نماز رو میبوسه. توی دستهای سایه که هر روز صبح قرآنی رو که تو براش خریدی باز میکنه. توی دل شلوغ تو. توی همه دانستههای بیدر و پیکر تو. توی تقلای تو. توی شک تو. توی خواستن تو. توی عشق تو به سایه. توی …»
نظر شما چیست؟ فکر میکنید پاسخی که به سوال “آیا خداوندی وجود دارد؟” داده شده، قابل قبول است؟ خوشحال میشویم نظرات و انتقادات خود را از طریق بخش نظرات با ما درمیان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد حساب کاربری خود شوید
ورود یا ثبت نام